جدول جو
جدول جو

معنی حسین صدفی - جستجوی لغت در جدول جو

حسین صدفی
(حُ سَنِ صَ دَ)
ابن محمد بن قیره بن حیون معروف به ابن سکره صدفی و مکنی به ابوعلی. فقیه اهل سرقسطه بود و بقضا نشست و اندلس را گردش کرد. و در بلنسیه و مکه و بصره و واسط حدیث شنید و در بغداد پنج سال بماند. او راست: ’المعجم’ و جز آن. در 454 هجری قمری 1062/م. متولد شد و در 514 هجری قمری 1120/ میلادی درگذشت. (معجم المؤلفین) (تاریخ دمشق ابن عساکر ص 62) (الوافی بالوفیات ج 11 ص 109) (شذرات الذهب ج 4 ص 43) (مرآه الجنان ج 3 ص 210) (کشف الظنون) (هدیه العارفین ج 1 ص 311)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حُ سَ نِ)
ابن علی بن ابی منصور صوفی مالکی. ساکن مصر و ملقب به صفی الدین. او راست: کتاب الرساله. وی در 682 هجری قمری 1283/ میلادی درگذشته است. (ایضاح المکنون) (معجم المؤلفین) (روضات ص 226)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ ثَ قَ)
ابن محمد بن حسین بن عبدالله بن صالح بن شعیب بن فتحویۀ ثقفی دینوری مکنی به ابوعبدالله. محدث است. در نیشابور در ربیع الاّخر 414 هجری قمری 1023/ میلادی درگذشت و از ابوبکر بن السنی روایت دارد. (معجم المؤلفین از سیر النبلاء ج 11 ص 85) (عیون التواریخ ج 13 ص 12) (شذرات الذهب ج 3 ص 200). در فرهنگ اسلامی، محدث به کسی اطلاق می شود که در نقل و بررسی احادیث پیامبر اسلام تخصص دارد. این افراد در جمع آوری، تصحیح و تجزیه و تحلیل روایات پیامبر (ص) نقش ویژه ای دارند و در فرآیند بررسی حدیث به گونه ای عمل می کنند که احادیث صحیح به طور دقیق به نسل های بعدی منتقل شود. به همین دلیل، محدثان از جایگاهی خاص در تاریخ اسلام برخوردارند.
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ نَ سَ)
ابن خضر بن یوسف فقیه حنفی قاضی. متوفی در بخارا 425 هجری قمری او راست: ’فتاوی’. (معجم المؤلفین از کشف الظنون). و در هدیه العارفین ج 1 ص 309 نام او حسن وکنیتش ابوعلی و مرگش در 428 هجری قمری یاد شده است
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نَ جَ)
فقیه. متوفی پیرامن 1300 هجری قمری 1883/ میلادی او راست: رساله در عموم و خصوص در اصول. (معجم المؤلفین از اعیان الشیعه ج 27 ص 351)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ مَ دَ)
ابن حسن شامی هتاری شافعی فرضی. که در 1130 هجری قمری درگذشت. او راست: ’ابدع ماکان و اجود ما یستفید’. (هدیه العارفین ج 1 ص 323)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ صَ رَ)
ابن علی بن عیسی بن حسن بن علی لخمی صیرفی ملقب به شرف الدین و مکنی به ابومحمد محدث. متولی مشیخۀ فارقانیه. وی در 24 ذیحجه 699 هجری قمری 1300/ میلادی درگذشته است. او راست: ’نزههالخاطر’. (شذرات الذهب ج 5 ص 447) (معجم المؤلفین)
ابن مبارک مکنی به ابوعلی صوفی. متوفی 631 هجری قمریاو راست: مناقب العباد. (هدیه العارفین ج 1 ص 313)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ صَ فَ)
شاه سلطان حسین صفوی، (1694-1722 میلادی) فرزند شاه سلیمان اول (شاه صفی دوم) صفوی فرزند شاه عباس دوم، فرزند شاه صفی اول، فرزند شاه عباس اول صفوی است. شاه سلطان حسین شش برادر کوچکتراز خود داشت و پدرش شاه سلیمان هنگام مرگ وصیت کرد که تخت و تاج به سلطان مرتضی که از نظر سن کمتر و- از نظر عقل برتر از سلطان حسین بود تعلق گیرد، لیکن امرا پس از مرگ او سلطان حسین که بزرگترین فرزند شاه سلیمان بود را به تخت نشاندند. هدایت درباره روزگاراو مینویسد: ’رقاصان کابلی عزیزتر از بطلان زابلی بودند، و لولیان شیرازی محترم تر از دلیران قفقازی، میدانهای مصاف به ایوانهای زفاف تغییر یافت، و مضمار رزم به مزمار بزم، ارباب ریاضت را خشک مغز خواندند و حکما را مبتدع نام کردند...’. و پس از اشاره به طرد و اخراج علما مانند ملا محمد صادق اردستانی گوید: قدرت به دست زنان و حرم سرایان افتاده بود. و سپس داستان خرابی اوضاع قندهار، و آمدن میرویس غلیجائی برای عرض حال به اصفهان، و عدم توجه اولیای امر بخواسته های وی، و بازگشت او و برافراشتن علم طغیان و استقلال در قندهار یاد کرده است. و چنانکه میدانیم پس از مرگ میرویس، برادرش عبدالعزیز جای وی بگرفت و هرات را نیز بگشود و پس از او پسرش محمود نشست و چون شاه سلطان حسین قدرت عزل او را نداشت فرمان حکومت و لقب صوفی صافی ضمیر برایش فرستاد اما او قانع نشد و به طرف کرمان وسپس شیراز حمله برد و اصفهان را محاصره کرد. هدایت گوید: در این حال علما و روحانیون اصفهان تعویذ و دعای جوشن صغیر مینوشتند و به بازوی شاه می بستند و عاقبت در بامداد جمعه 12 محرم 1135 هجری قمری شاه سلطان حسین صفوی با جمعی از امرا از شهر درآمده و در فرح آبادبه نزد محمود غلیجائی افغان آمده خود را خلع کرد و تاج را بر سر محمود نهاد. و روز چهاردهم محمود به شهر درآمد و شاه را در اندرون زندانی کرد. و در 1141 هجری قمری چون لشکر عثمانی بخشهائی از غرب ایران را اشغال کرده و شاه سلطان حسین را از محمود خواستند، او شاه زندانی را کشت و سرش را برای ایشان فرستاد. و جنازه اش را در قم دفن کردند. از آثار وی مدرسه چهارباغ و کاخ فرح آباد و تعمیر چهل ستون باقی است. وزیران وی به ترتیب عبارتند از: 1- شاه قلی پسر شیخعلی زنگنه. 2- محمد مؤمن شاملو. 3- میرزا طاهر وحید قزوینی. 4- فتحعلیخان داغستانی پسر القاص میرزا بن ایلدرم. 5- آخرین وزیر وی محمدقلیخان بود که بدست افغانها کشته شد. پسرش طهماسب میرزا در هنگام محاصرۀ اصفهان به ولایت عهد منصوب شده بود پس از شنیدن خبر قتل پدر در قزوین خود را شاه خواند. رجوع به طهماسب دوم و روضه الصفای ناصری و ذریعه ج 2 ص 84 و فهرست سبک شناسی ج 3 و مسکوکات رابینو ص 40 و تاریخ مشروطۀ کسروی ص 484 شود
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ صُ)
ابن عبدالله بن بکرمکنی به ابوالحسن صبحی بصری. جامی در نفحات الانس گوید: از بزرگان آغاز قرن چهارم هجری است و برخی او را ابوعبدالله حسن نوشته اند و در آنجا در 320 هجری قمری درگذشته است. و صبحی منسوب به صبحه، قلعه یی در دیاربکر است. (از نامۀ دانشوران ج 3 ص 33 از نفحات الانس)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ بَ دَ)
ابن سامی بن علی بدوی شافعی مدرس جامع ازهر بود و در قاهره در 1362 هجری قمری 1943/ میلادی درگذشت. او راست: ’قصه سیدنا داود’ و جز آن. (معجم المؤلفین از الاعلام الشرقیه ج 2 ص 105) (فهرست کتاب خانه ازهر ج 6 ص 20)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ اَ)
ابن محمد بغدادی مهندس منجم مکنی به ابوعلی. او راست: کتاب الحرافات و الحیطان و عمل الساعات. (هدیه العارفین ج 1 ص 32)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ صِ)
ابن حسن مثنی حسینی حنفی. او راست: ’وظائف القضاه’ و ’ترجیح البینات’ که در 1289 هجری قمری نگاشته است. (هدیهالعارفین ج 1 ص 1302)
لغت نامه دهخدا